دلــ نوشتـ♥ـ

من از سر پیچ با سری گیج تا ته هیچ رفتم

دلــ نوشتـ♥ـ

من از سر پیچ با سری گیج تا ته هیچ رفتم

دلــ نوشتـ♥ـ

روزه های سکوتم اجباریست
سمبلی مادرانه از ننگم

سنگرم را به دشمنم دادی
من هنوز احمقانه می جنگم !

عادت کرده‌ام فاصله‌ها را با ثانیه‌ها اندازه بگیرم.

گاهی هوای دلخوشی‌ چه سنگین می شود!

عادت کرده‌ام چشمانم را به روی انتظار ببندم .

خبر نداری،

آنقدر آبستن حادثه شده‌ام که هر آن می ترسم اتفاقی‌ بیفتد،

بی‌ آنکه دستهایم در دستهای تو باشد.

می ترسم لحظه‌ای که از شوق تو مدهوش می شوم،

هنوز بین نگاه ما چند ثانیه‌ای فاصله باشد.

تو جای من باشی‌، بار سنگین تحمل را کجا زمین می گذاری؟

 

"نیکی فیروزکوهی"



+ عادت کردن به یه چیز خیلی میتونه زجر آور باشه 

کار خوب و معقولی نیست به نظرمـ:\

باعث میشه دربند یه سری چیزا باشیم که تو ذهنمون بزرگش کردیم ...

  • ❤️ ...

لب تر کنی خیس می­شوم

در این خشکسالی

همه فنجانهای قهوه دروغ می ­گفتند

تو برنمی­ گردی

و حالا که همه من شده ­ای

هر چقدر هم که دعا کنم،

گوش­ ات به حرفهام بدهکار نیست


بی ­خیال­تر از تو این خیابان است

که دست در جیب راه می ­رود،

دهن ­کجی می ­کند

نکن خیابان

من از تو پاخورده­ ترم


همه مسیرهای تکه نان را

که به تو می ­رسیدم

گنجشکها خورده ­اند

کفشهام پاشنه می­ خورند

کوچه آبستنانتظاری ناقص­ الحروف خواهد بود

کوچه خواهد مُرد

تو برنمی ­گردی


من که چیزی نمی ­خواهم

جز این که بخواهی ­ام

و پنجره ­ای که مدام باز و بسته می ­کردی

باز و بسته کنی


به دستهات بگو دوباره حادثه بیافریند

فاجعه ­ای بزرگ

حالا که در دست دیگری ست

چقدر این شعر بلند گریه می ­کند

می­ خواهم بخوابم

و دعا کنم بیدارم کنی

 

-عزیزم... صبحانه آماده است

بله قربان... آمدم


مادر... نگو که من دیوانه شدم

هرچند فکر می ­کنم

بهتر از این نمی ­شود

برای همه بچه­ هایی که سنگم می ­زنند

همه آنهاییکه به من می­ خندند

مفید باشم

چرا من هنوز میز شام می­ چینم

پیراهنی را که تو دوست می ­داری، می ­پوشم

وقتی برنمی­ گردی

حق با مادرم بود

که از خدا مرا می ­خواست

و من تو را

 

چقدر شبیه من شده

مردی که به تو می ­آید

و با تو می ­رود

و خلاصه می­ کند همه دوستت دارم را

در وسعت یک من

منی که از شما چیزی نمی­ خواستم

جز این که گورتان را جای دیگری بکَنید


این دل دیگر دل نمی­ شود

حق با مادرم بود.



"وحید پورزارع"

  • ❤️ ...

زنها

وقتی خوشحالند، لباسهای زیبا می پوشند.

وقتی خوشحال ترند، گوشواره آویزان می کنند.

غمگین که باشند، با موهایشان ور می روند.

تنها که باشند، کفش می خرند، کتاب می خرند، قهوه زیاد می خورند.

دلتنگ که باشند، عینک سیاه بزرگ می زنند و دور از چشم دنیا با واژه های تلخ، جمله های قشنگ می سازند.

دلگیر که می شوند، فرق می کند؛

گاهی با لباسی زیبا در را برایت باز می کنند و با لبخند به یک چای دعوتت می کنند،

گاهی با کتابی در دست، کنج یک کافه، بی خیال حضور چشمهای کنجکاو با موهایشان بازی می کنند.


حالا اگر تو مردی باشی که در هر شرایطی

با همان لباس ساده،

 با همان عینکی که گاه به گاه روی صورتت جابجا می کنی،

با همان حالت خودمانی همیشگی

و دستهایی که بیشتر وقتها تکلیفشان را نمی دانند،

به دیدن زن محبوبت بروی،

از کجا خواهی فهمید در درون این موجود آراسته چگونه توفان جایش را به تعادلی پرچذبه می دهد؟

چگونه زمان در لحظه درد می ایستد تا به وقت تنهایی بغض را به سلاخی چشمهای منتظرش بفرستد؟

چگونه خواهی فهمید زنی که تا مرز جنون به معجزه رویا ایمان دارد، از پشت عینک سیاهش دیوانه وار دوستت دارد؟!!!

"نیکی فیروزکوهی"




+قفلم رو نیکی فیروز کوهی بدجووووووووور :|

  • ❤️ ...

آدم‌ها عاشق ما نمی‌‌شوند ،

آدم‌ها جذب ما می‌‌شوند.

در لحظه‌ای حساس حرف‌هایی‌ را می‌‌زنیم که شخصی‌ نیاز به شنیدنش داشته.

در یک لحظه ی حساس طوری رفتار می‌‌کنیم که شخص احساس می‌‌کند تمام عمر در انتظار کسی‌ مثل ما بوده! 

در یک لحظه ی حساس حضور ما ، وجودِ شخص را طوری کامل می‌‌کند که فکر می‌کند حسی که دارد نامی‌ جز عشق ندارد.

آدم‌ها فکر می‌‌کنند که عاشق شده اند. آدم‌ها فکر می‌‌کنند بدون وجود ما حتی یک روز دوام نمی‌‌آورند.

آدم‌ها فکر می‌‌کنند مکمل خود را یافته اند. ... آدم‌ها زیاد فکر می‌‌کنند.

آدم‌ها در واقع مجذوب ما می‌شوند و پس از مدتی‌ که جذابیت ما برایشان عادی شد ، متوجه می‌‌شوند که چقدر جایِ عشق در زندگی‌‌شان خالیست ... می‌‌فهمند در جستجوی عشق‌های واقعی‌ باید ما را ترک کنند.

تمامِ حرفِ من اینست که کاش آدم‌ها یاد بگیرند که "عشق پدیده‌ای حس کردنی است نه فکر کردنی" و کاش بفهمند که بعد از رفتنشان، عشقی‌ را که فکر می کرده اند دارند چه می‌کند با کسانی‌ که حس میکرده اند این عشق واقعی‌ ‌ست.


"نیکی‌ فیروزکوهی"

  • ❤️ ...

عاشق که می‌شوی

قشنگ می‌شوی!

قشنگ مثلِ روزهای آفتابی

روزهایی که آفتاب می‌آید و هوا برای دیدن

داغ می‌شود

قشنگ مثل وقتی که‌می‌گویی :

گرمم است! بیا بریم طرف جایی

کنار چشمه‌ای، لب دریایی

قشنگ مثل رفتن‌های زیر یک درخت

دراز به دراز شدن و

روبه آسمان

به‌هم نگاه کردن

قشنگ! نه مثل وقتی که تو را در ابری سوار ‌ببینم و

بگویم:

هوی! کجا؟

بخدا من تو را قشنگ دوست دارم

قشنگ مثل وقتی که باد بگیرد و

ابر برگردد

باران شود

و من چتر تو باشم

عاشق که می‌شوی؛

تو

خیلی قشنگ می‌شوی



|افشین صالحی|

  • ❤️ ...

غصه نخور. یک روز بالاخره کسی پیدا می شود که دقیقا می داند کِی به قدم زدن

احتیاج داری

زنگ می زند می گوید دلتنگتم بیام بریم بیرون؟ 

بعد می روید کلی پیاده روی های 

طولانی .

 

آن وقت؛ با همین کار ِ ساده یک چیزی از تو را می گیرد که دیگر هیچ وقت پَسَت نخواهد داد.



+خیلیم حس خوبیهـ

زود زوووووود این حسا رو تجربه کنید 

پاییزم که هستو خلاصه اگه موقعیت شد یه قدم دو نفره با یه رفیق پایه بزنینـ (البته اگه موجود هست کسی که باهاش حالتون خوب باشه:) )





بی ربط نوشت: اندازه نوشته ها مناسبه عایا ؟!کوچک و بزرگ نشه ؟!با رنگش مشکلی نیست ؟!

  • ❤️ ...

سوگند :

ﺑﻪ ﺗﺒﺴّﻢ ... ﺑﻪ ﺗﮑﻠﻢ ... ﺑﻪ ﺩﻻﺭﺍﻳﻲ ﺗﻮ

ﺑﻪ ﺧﻤﻮﺷﻲ... ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ... ﺑﻪ ﺷﮑﻴﺒﺎﻳﻲ ﺗو


ﺑﻪ ﺳﺨﻨﻬﺎﻱ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺳﮑﻮﺕ

ﺑﻪ ﻗﺪﻣﻬﺎﻱ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺮﮐﻪ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﺳﮑﻮﺕ


شبحی ،ﭼﻨﺪ ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﺁﻓﺖ ﺟﺎﻧﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺍﻭﻝ ﻧﺎﻡ ﮐﺴﻲ ﻭﺭﺩ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ


ﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﺴﻲ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

ﻳﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺩﻡ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ


ﻳﮏ ﻧﻔﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺎﺩه گی اش

ﻣﻴﺘﻮﺍﻥ ﻳﮏ ﺷﺒﻪ ﭘﻲ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﻟﺪﺍﺩه گی اش




#اول_نام_کسی_ورد_زبانم_شده_است



+بعضی شعرا خیلی باشعورن قشنگ احساسات آدمو میفهمن ♥دمشونـ گرم سرشون سلامتـ^_^

  • ❤️ ...

یه عکسه خالی با یادت

هوای تو هنوز اینجاست

میخوام راهی بشم بازم به حسی که برام زیباست

تویه راهی شدن حالم منو راهیه برگشت کرد

نشد عاشق بمونیم ما

بیا خوبی کن و برگرد

نشد حرفی بگم از عشق تو باید زود میرفتی

یه حرفی موند میونه ما نه من گفتم نه تو گفتی

واست بیتابه بیتابم ندارم از تو هیچ سهمی

تو حالم رو نمیفهمی چرا اینقدر بی رحمی

من از عشقه تو اینطور سر به این جاده نگاه کردم

باید بودیو میدیدی چقدر من اشتباه کردم

نمیشه یاد تو برد از همین روزایه پر حسرت

یه راز ناتمومی موند از این عشق و از این عادت



#امیر_عظیمی 

+معتادم به این آهنگ 

فوق قشنگهـ  

  • ❤️ ...

...

دلم نمی خواهد بداند بد جور خسته ام 

دلم نمی خواهد بداند سخت دلتنگم 

دلم می خواهد در آغوشش از عشق بگویم 

از دوست داشتن 

از دوست بودن 

از لحظه های خوب 

از با هم بودن 

از انتظار 

و قرار 

قرار روز های آینده 

به هم که می رسیم جز آغوش حوصله چیز دیگری ندارد 

خسته است 

و دلتنگ 

از عشق نمی گوید 

از دوست داشتن 

از دوست بودن 

از روز های خوب 

از قرار فردا هم نمی گوید 

من می مانم 

و یک آغوش که حالا بوی او را می دهد 

و انتظار 

انتظار 

انتظار 

و اینکه چقدر خسته ام 

از او 

از خودم 

از تمام این روز ها 



|نیکی فیروزکوهی|

  • ❤️ ...

به من لگد زده شعری که در شکم دارم

چقدر درد کشیدم، چقدر غم دارم 

نبوده است کنارم، کسی که مثل خودم...

نبوده است کسی که همیشه کم دارم 

به ذهن من نرسیدست وقت زاییدن

دوباره سقط شده، آنچه در سرم دارم 

نریز بطری خالی مست را، امشب...

که به سلامتی مرگ، جام سم دارم 

اتاق در غزلم گیج میرود، انگار

کمی تهوع از فرط شعر هم دارم 

به من لگد زده شعری که در شکم دارم

جنین مرده به دنیای خویش می آرم



|مرجان بیگی فر|


  • ❤️ ...